half brother فصل ۲ part : ۲۱
_ یکی از بدترین دعواهامون بود یه سال قبل از اینکه که تو رو ببینم جونگسو بهم گفت ترجیح میده بمیره تا ببینه من به چی تبدیل شدم
سرش رو پایین برد و به کفشاش نگاه کرد و ادامه داد:
منم مثل یه نوجوون احمق جوابش را دادم و گفتم که پس من وقتی دارن خاکت می کنند با لبخند می ایستم و تماشا میکنم
نفس بلندی به بیرون داد انگار که موقع حرف زدن نفسش گرفته بود
نزدیک بود گریه ام بگیره
- جونگکوک...
در حالیکه به آسمون نگاه میکرد زمزمه کرد
_ من واقعا منظوری نداشتم
به سختی میشنیدم چی میگه
و اونجا بود که فهمیدم داره با جونگسو صحبت میکنه نه من...
در حالیکه دستش به سینش گره میزد گفت:
_ من باید از اینجا برم نمیتونم اینجا باشم حس میکنم نمی تونم نفس بکشم
- باشه کجا میخوای بری ؟فرودگاه؟
جونگکوک : نه نه تو ماشین داری درسته؟
گرتا : آره
جونگکوک : میتونی منو از این خراب شده ببری؟
سرم را تکون دادم و هر دو به سمت پارکینگ راه افتادیم
چند فوت اونور تر کنار قبر جونگسو همچنان شلوغ بود
ماشین رو با کلیدم باز کردم و جونگکوک درو کوبوند بلافاصله ماشین را روشن کردم و از پارکینگ زدیم بیرون
گرتا : کجا میخوای بری؟
جونگکوک : هر قبرستونی که بر عکس این کابوس باشه فعلا فقط رانندگی کن
سرش را به عقب تکیه داد و چشماش را بست سینه اش مدام بالا و پایین میشد. دستش را بالا برد تا سه
دکمه اول پیراهنش را باز کنه
وقتی به چراغ قرمز رسیدیم به مامانم پیام دادم : همه چی مرتبه مامان جونگکوک به جورایی حالش بد شد و من دارم همین اطراف میگردونمش مطمئن شو نامجون رستوران میبردت و بهش بگو جونگکوک با منه مطمئن نیستم ولی شاید ناهار را از دست بدیم
انتظار نداشتم بلافاصله جواب بده ولی امیدوار بودم وقتی فهمید ما گم شدیم گوشیش را چک کنه
جونگکوک غرید لعنتی
گرتا: چی شد؟
جونگکوک: سیگارم تو ماشین نامجون جا مونده و واقعا نیاز به یه سیگار دارم
گرتا : میتونم وایسم که بخری
سرش را تکون داد
_ نه واينسا فقط برون
منم همین کارو کردم ماشین سواری وسط روز تو ترافیک آزار دهنده نبود. تمام مدت جونگکوک ساکت بود و از پنجره به بیرون خیره بود
مجبور بودم وایسم و گرنه اگه همین طور میروندیم از ایالت خارج میشدیم . تابلو خوش آمد به ایالت کنتوکیوت بهمون دهن کجی کرد
جونگکوک بهم گفته بود که به جایی دور از این قبرستون ببرمش و کاری کنم که فراموش کنه ناگهان به ایده عالی به ذهنم رسید. دقیقا میدونستم کجا بریم
گرتا : فقط بیست دقیقه دیگه میرسیم باشه؟
بالاخره بعد چند ساعت حرف زد
جونگکوک : مرسی
چند دقیقه بعد به نظر میرسید که خوابش برده
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
سرش رو پایین برد و به کفشاش نگاه کرد و ادامه داد:
منم مثل یه نوجوون احمق جوابش را دادم و گفتم که پس من وقتی دارن خاکت می کنند با لبخند می ایستم و تماشا میکنم
نفس بلندی به بیرون داد انگار که موقع حرف زدن نفسش گرفته بود
نزدیک بود گریه ام بگیره
- جونگکوک...
در حالیکه به آسمون نگاه میکرد زمزمه کرد
_ من واقعا منظوری نداشتم
به سختی میشنیدم چی میگه
و اونجا بود که فهمیدم داره با جونگسو صحبت میکنه نه من...
در حالیکه دستش به سینش گره میزد گفت:
_ من باید از اینجا برم نمیتونم اینجا باشم حس میکنم نمی تونم نفس بکشم
- باشه کجا میخوای بری ؟فرودگاه؟
جونگکوک : نه نه تو ماشین داری درسته؟
گرتا : آره
جونگکوک : میتونی منو از این خراب شده ببری؟
سرم را تکون دادم و هر دو به سمت پارکینگ راه افتادیم
چند فوت اونور تر کنار قبر جونگسو همچنان شلوغ بود
ماشین رو با کلیدم باز کردم و جونگکوک درو کوبوند بلافاصله ماشین را روشن کردم و از پارکینگ زدیم بیرون
گرتا : کجا میخوای بری؟
جونگکوک : هر قبرستونی که بر عکس این کابوس باشه فعلا فقط رانندگی کن
سرش را به عقب تکیه داد و چشماش را بست سینه اش مدام بالا و پایین میشد. دستش را بالا برد تا سه
دکمه اول پیراهنش را باز کنه
وقتی به چراغ قرمز رسیدیم به مامانم پیام دادم : همه چی مرتبه مامان جونگکوک به جورایی حالش بد شد و من دارم همین اطراف میگردونمش مطمئن شو نامجون رستوران میبردت و بهش بگو جونگکوک با منه مطمئن نیستم ولی شاید ناهار را از دست بدیم
انتظار نداشتم بلافاصله جواب بده ولی امیدوار بودم وقتی فهمید ما گم شدیم گوشیش را چک کنه
جونگکوک غرید لعنتی
گرتا: چی شد؟
جونگکوک: سیگارم تو ماشین نامجون جا مونده و واقعا نیاز به یه سیگار دارم
گرتا : میتونم وایسم که بخری
سرش را تکون داد
_ نه واينسا فقط برون
منم همین کارو کردم ماشین سواری وسط روز تو ترافیک آزار دهنده نبود. تمام مدت جونگکوک ساکت بود و از پنجره به بیرون خیره بود
مجبور بودم وایسم و گرنه اگه همین طور میروندیم از ایالت خارج میشدیم . تابلو خوش آمد به ایالت کنتوکیوت بهمون دهن کجی کرد
جونگکوک بهم گفته بود که به جایی دور از این قبرستون ببرمش و کاری کنم که فراموش کنه ناگهان به ایده عالی به ذهنم رسید. دقیقا میدونستم کجا بریم
گرتا : فقط بیست دقیقه دیگه میرسیم باشه؟
بالاخره بعد چند ساعت حرف زد
جونگکوک : مرسی
چند دقیقه بعد به نظر میرسید که خوابش برده
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۸.۲k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط